RSS " />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خسته ام

  وقتی گاهی من و دل تنها می شیم


حرفهای نگفتنی را میشه دید


میشه تو سکوت بین ما دوتا


خیلی از ندیدنی ها رو شنید


قصه جدایی ما آدم ها


قصه دوری ماست از خودمون


دوری من و تو از لحظه عشق


قصه سادگی گمشدمون

 



+نوشته شده در دوشنبه 89 بهمن 4ساعت ساعت 10:57 صبحتوسط خسته ام | نظرات شما ()

دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام  

 دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام  

   کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام



+نوشته شده در دوشنبه 89 بهمن 4ساعت ساعت 10:50 صبحتوسط خسته ام | نظرات شما ()

خسته شدم ای خدا

 

خسته از دنیا

 

کی میتونم پیشت بیام

 

من تو را میخوام



+نوشته شده در دوشنبه 89 بهمن 4ساعت ساعت 10:42 صبحتوسط خسته ام | نظرات شما ()

زندگی همیشه بهار نیست!


 

گاه ابر خزان چنان سایبان مرگ می افکند


 

که دست بی وفای این گبتی با وفاترین


 

دوستان را از هم جدا می کند.


 

من از گذشته پر اندوه خود به جز خاطرات


 

تلخ جدایی خاطره شیرین ندارم


 

که دل به آن خوش دارم.


 

زیزا به هر صفحه از دفتر عمر خویش می نگرم


 

جز غروب عشق چیز دیگری نمی بینم.


 

آسمان پر از ابر سیاه است!


 

دلم خسته و غمگین، نمیدانم این چشمان بی فروغ


 

به انتظار چه کسی به در دوخته شده است؟


 

آری ، امروز روز تلخ جدایی است!


 

زیرا برای اولین بار طعم تلخ یک عشق را چشیده ام.



+نوشته شده در پنج شنبه 89 دی 30ساعت ساعت 11:14 عصرتوسط خسته ام | نظرات شما ()

من دیگه خسته شدم

 
دستهایم بی حس و نگاهم نگران
می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس
این قلم ؛ این کاغذ ؛ اینهمه مورد خوب
راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده . . .
پیکر نازک تنها قلمم ؛ زیر آوار غم و درد دگر خرد شده
می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس . . .
می توانی تو از این دنیای وحشی بنویس
من دگر خسته شدم . . .
راست گفتند می شود زیبا دید؛ می شود آبی ماند
اما ... تو بگو...... گل پرپر شده زیباییست؟؟؟!!! رنگ مرگ ِ عشق آبیست؟
می توانی تو بیا؛ این قلم ؛ این کاغذ
بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس
بنویس از کمر بید شکسته ؛ و یک پنجره ساکت و بسته
هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش . . .
صحنه ئ پیچش یک پیچک زشت
جراتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟
کاغذت می سوزد؟
من دگر خسته شدم . می توانی تو بیا
این قلم؛ این کاغذ ؛ اینهمه مورد خوب
من دگر خسته ام از این تب و تاب .
 
 


+نوشته شده در پنج شنبه 89 دی 30ساعت ساعت 10:9 صبحتوسط خسته ام | نظرات شما ()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >