RSS " />
دوستای عزیزم تو این پست می خوام حرفای دلمو به زبون دیگه بگم. تاریخ ممگن است فعلا از شرم حضور,چیزی نگوید اما سرانجام (( می نویسد )). هیاهو برای هیچ,همان تلاش است برای پوچ. کسی که برای زنده بودنش از جان مایه می گذارد.علت مرگش زندگی است. موضع انتقادی اگر انتقامی نباشد.نقدی ارزشمند است. کسی که ((حد)) خود را نشناسد.((مرز)) دیگران را هم نمی شناسد. از دست ((بسته)) انتظار دل ((باز)) نداشته باشید.
اگر با چیزی مخالفی، اگر از چیزی بدت میاد، بدون، اون چیز رو اون طور که باید بفهمی، نفهمیدی! اگر با همین موضوع مخالفی یعنی نفهمیدی. و اگر بفهمی زندگیت زیر و رو میشه. وقتی واسه اولین بار اینو خوندم گفتم حرف مفتیه یه حرف فلسفی که از اینجا میشنویم و از اونجا فراموش میکنیم اما وقتی واسه اولین بار امتحانش کردم فهمیدم که من کجام لذت زندگی کجا. اگه میخوای امتحانش کن واسه یه بار نترس نترس نترس
من هم شبی به خاطره تبدیل میشوم در آسمان به آیینه تبدیل میشوم یک سال نوشتم و نوشتم ... گاهی مهمترین
سلام دوستای عزیزم امروز تعداد بازدید کنندها از ده هزار نفر گذشت خیلی خوشحالم از لطف و محبت همتون دوستون دارم سلام دوستای عزیزم امروز تعداد بازدید کنندها از ده هزار نفر گذشت خیلی خوشحالم از لطف و محبت همتون دوستون دارم سلام دوستای عزیزم امروز تعداد بازدید کنندها از ده هزار نفر گذشت خیلی خوشحالم از لطف و محبت همتون دوستون دارم سلام دوستای عزیزم امروز تعداد بازدید کنندها از ده هزار نفر گذشت خیلی خوشحالم از لطف و محبت همتون دوستون دارم سلام دوستای عزیزم امروز تعداد بازدید کنندها از ده هزار نفر گذشت خیلی خوشحالم از لطف و محبت همتون دوستون دارم
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد،چشماش به باریکی یک خط می شد. آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد. برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد. دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد. ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختربا لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید. شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه ؟ خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟ مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟ معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد. دنیا اینجوریه هیچ وقت دیده نمیشیم حتی وقتی که فکر میکنیم تو اوج توجهات هستیم میدونید چرا رنگ فونت متن از یه قسمت سیاه تر شده؟ چون از اونجا که دختر ه واسه خاطر پسر شروع میکنه از همه چیزش بگذره داستان زندگیش مثل فونت من سیاه میشه تا زمانی که مرد میفهمه که... اما دیگه دیر شده |
About
خسته ام
:: Home ::
:: Designer ::
|