RSS " />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خسته ام

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد

 

میبینی بعضی ها اینجورین؟ باور ندارم چون افسانه هستش عاشقی ...



+نوشته شده در یکشنبه 90 مرداد 23ساعت ساعت 2:40 عصرتوسط خسته ام | نظرات شما ()

دلم خیلی گرفته دوست دارم از این شهر فرار


 

 کنم و برای یکی دو هفته ای به یه جایی برم


 

 که هیچکس اونجا نباشه فقط و فقط من


 

باشم و نسیم ارامش دهنده.


 

از زندگی بریدم دیگه هیچی برام ارزش نداره


 

دوست دارم تنهای تنها باشم و یه اهنگ


 

غمگین و منم گریه کنم.


 

 موندن توی خونه و دیدن بعضی ها و سروکله


 

 زدن با اونا شده یه عذاب و داره خفم میکنه.


 

خیلی دوست داشتم لیست تمام ادمها در


 

دست من بود و اسم یکی یکی بیمعرفتهای


 

 عالم را خط میزدم.


 

 چقدر بده به یکی خوبی کنی و براش احترام


 

 قائل باشی ولی یه وقت بفهمی اشتباه


 

 کردی چون این ادم لیاقت خوبی کردن را


 

نداشته.


 

 هیچی بدتر از این نیست که فکر کنی یکی


 

 اونقدر دوست داره که حاضره جونش را برات


 

 بده ولی بعدن بفهمی همه خوبیاش یه دروغ


 

 بوده و داشته یه فیلم بازی میکرده. حالا


 

میفهمی که هیچکس ارزش خوبی را نداره تو


 

 این دنیا هیچکس به کسی رحم نمیکنه


 

حتی خود دنیا هم به عزیز ترین کسش رحم


 

 نمیکنه.


 

دوست دارم بمیرم یا حداقل یه سنگ بودم که


 

 نه احساس میردم و نه درکی داشته باشم و


 

 کسی را هم نمیشناختم و روزی دو سه بار


 

 لگدی میخوردم و پرت میشدم اون طرف تر و


 

 میتونستم عصبانیت یکی را از خون و


 

 دل بخرم و ارومش کنم. روزی صدها ادم را


 

میدیدم که تو دلشون پر از غصه است و لبخند


 

 سرد و بیرنگی میزدند و رد میشدند.

 کاش کبوتری بودم و تو اسمان اوج میگرفتم و


 

 برای دیدن یه دوست.یه اشنا.یه هم زبون.یه


 

همراز میرفتم و میدیدمش و قبل از اینکه به


 

 آشیانم برسم تیری میخوردم و روی زمین می افتادم ومی مردم.



+نوشته شده در یکشنبه 89 بهمن 10ساعت ساعت 5:32 عصرتوسط خسته ام | نظرات شما ()

شاید آن روز که سهراب نوشت

                                  تا شقایق هست زندگی باید کرد.......

خبری از دل پر درد گل یاس نداشت.....

باید این جور نوشت:

هر گلی هم باشی....

                  چه شقایق چه گل پیچک و یاس....

                                                 زندگی اجباریست.........



+نوشته شده در یکشنبه 89 بهمن 10ساعت ساعت 11:49 صبحتوسط خسته ام | نظرات شما ()

 

Just a little boy, big imagination
Never letting no-one take it away
Went into the world, what a revelation
She found there’s a better way for you and me to be

Goodbye my friend

It’s not the end<you gotta keep it strong before the
pain turns into fear<
So glad we made it time will never never change it
No no no no
you know it’s time to say goodbye
No no no no
and don’t forget you can rely

 

Goodbye My Friend



+نوشته شده در دوشنبه 89 بهمن 4ساعت ساعت 11:9 صبحتوسط خسته ام | نظرات شما ()

 You will be missed for sure



+نوشته شده در دوشنبه 89 بهمن 4ساعت ساعت 11:3 صبحتوسط خسته ام | نظرات شما ()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >