RSS " />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خسته ام

هرکس مرا طلب کند ،مرا می یابد .

 

هر کس مرا یافت ،مرا میشناسد.و هر کس مرا شناخت مرا دوست

دارد و هر کس مرا دوست داشت،عاشق من میشود

 

و هر کس عاشق من شد،من عاشق او میشوم

و هر کس من عاشقش بشوم،او را می کشم و کسی که او را بکشم ،

بر من دیه اش واجب و کسی که دیه

اش بر من واجب شد ،پس خودم خون بهای او میشوم

(حدیث قدسی )


خدایا بکش و راحتم کن خودت بشو خون بهای من



+نوشته شده در دوشنبه 91 فروردین 7ساعت ساعت 6:45 عصرتوسط خسته ام | نظرات شما ()

من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت

معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت

من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود

معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت

من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید

سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت

روزنا مه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود

من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!!

چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود

وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند

زندگی ادامه دارد
هیچ وقت پایان نمی گیرد

من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!

من , تو , او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم

اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟

هر روز از کنار مردمانی میگذریم که یا من اند یا تو و یا او
و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آن من است و نه تقصیرهای او همگی از آن او



+نوشته شده در پنج شنبه 90 دی 29ساعت ساعت 11:45 صبحتوسط خسته ام | نظرات شما ()

سید محمد خاتمی : دمکراسی درمان درد جامعه ی ماست. (دانشگاه تهران)


محمود احمدی نژاد : عدالت محور جامعه اسلامی و آرمان انبیا الهی است.(دانشگاه امیرکبیر)

دوستان عزیز خودتون بخونید و نظر بدین لطفا

شما بگین کدوم یکی راست میگه شاید هیچ کدوم؟

کدوم یکی شعاره؟

کدوم یکیش تو این مملکت اجرا شده؟

منتظرتون هستم



+نوشته شده در پنج شنبه 90 دی 29ساعت ساعت 11:37 صبحتوسط خسته ام | نظرات شما ()

چون به حق گویم سخن آری شماتت میکنید


حرف حق را پس زده ، ناحق حمایت می کنید


پول خـــردی بر ســر خیـــس یتیمی می زنید


در نظر با ایـــن عمـــل بر او عنــایت می کنید


زیر باران ،پای عریان ، دستهایش خیس خیس


چون که معبر سد نمو د،از او شکایت می کنید


خــانه اش را با فـــریب از دست او قاپیــده اید


ارث بابایــــش ، چنیـــن از او صیانت می کنید


وای بر حال شما ، حاشا به این رسم و عمل


راه را گـــم کـــرده اید آدم هـــدایت می کنید



+نوشته شده در پنج شنبه 90 دی 29ساعت ساعت 10:45 صبحتوسط خسته ام | نظرات شما ()

سلام دوستای عزیزم امروز میخوام از درد های جامعه بگم از سیاست نه از درد های مردم ایران زمین بگم از همه قشری بگم بیاین تا با گفتن درد هامون شاید از غم تو دلهامون کم کنیم



+نوشته شده در پنج شنبه 90 دی 29ساعت ساعت 10:32 صبحتوسط خسته ام | نظرات شما ()

<      1   2   3   4   5   >>   >