RSS " />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خسته ام

من هم شبی به خاطره تبدیل میشوم
خط میخورم زهستی و تعطیل میشوم
من هم شبی به خواب زمین میروم فرو
بر دوش خاک حامله تحمیل میشوم
من هم شبی قسم به خدا مثل قصه ها
با فصل تلخ خاتمه تکمیل میشوم
قابیل مرگ، نعش مرا میکشد به دوش
کم کم شبیه قصه هابیل میشوم
حک میکند غروب، مرا شاعری به سنگ
از اشک و آه و خاطره تشکیل میشوم
یک شب شبیه شاپرکی می پرم ز خاک


در آسمان به آیینه تبدیل میشوم


یک سال نوشتم و نوشتم ...
یه وقتایی واس دل خودم.. ویه موقع هایی هم : ... نوشتم تا یکی بخونه
یکی
آره یکی
و حالا
به نقطه اوج قصه رسیدم...





گاهی مهمترین
قسمت داستان که میرسی باید نقطه بذاری :
.
دوستان
.حلالم کنین.
تو این صفحه مدتی نقاب شادی زدن رو امتحان کردم...که بی نتیجه بود...و بعد :‏خودم شدم:!! و غم نوشته هام!!

 



+نوشته شده در چهارشنبه 91 اردیبهشت 20ساعت ساعت 11:1 عصرتوسط خسته ام | نظرات شما ()