RSS " />

خسته ام

سهراب گفتی:چشمها را باید شست...شستم

 ولی......!


 گفتی: جور دیگر باید دید...دیدم

 ولی ......!


 گفتی زیر باران باید رفت...رفتم

 ولی ......!


 او نه چشمهای خیس و شسته ام را ، نه نگاه دیگرم را ، هیچ کدام را ندید . 


 فقط در زیر باران خندید و گفت : دیوانه باران ندیده است.



+نوشته شده در دوشنبه 89 آبان 3ساعت ساعت 2:14 عصرتوسط خسته ام | نظرات شما ()