محبس خویشتن منم ، از این حصار خسته ام من همه تن انا اللحقم ، کجاست دار ، خسته ام در همه جای این زمین ، همنفسم کسی نبود زمین دیار غربت است ، از این دیار خسته ام کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام هم از خزان تکیده ام ، هم از بهار خسته ام به گرد خویش گشته ام ، سوار این چرخ و فلک بس است تکرار ملال ، ز روزگار خسته ام دلم نمی تپد چرا ، به شوق این همه صدا من از عذاب کوه بغض ، به کوله بار خسته ام همیشه من دویده ام ، به سوی مسلخ غبار از آنکه گم نمی شوم در این غبار ، خسته ام به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال من از تبار حسرتم که از تبار خسته ام قمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی چه برده و چه باخته ، از این قمار خسته ام گذشته از جاده ی ما ، تهی ترین غبار ها از این غبار بی سوار ، از انتظار خسته ام همیشه یاور است یار ، ولی نه آنکه یار ماست از آنکه یار شد مرا دیدن یار ، خسته ام
+نوشته شده در یکشنبه 89 آبان 2ساعت ساعت 7:40 عصرتوسط خسته ام | نظرات شما ()
About
خسته ام خسته ام.... خسته .... خسته ی خسته ..!! خسته ازاین صبر و انتظار، خسته از تکرار روزها