دستهایم بی حس و نگاهم نگران می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس این قلم ؛ این کاغذ ؛ اینهمه مورد خوب راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده . . . پیکر نازک تنها قلمم ؛ زیر آوار غم و درد دگر خرد شده می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس . . . می توانی تو از این دنیای وحشی بنویس من دگر خسته شدم . . . راست گفتند می شود زیبا دید؛ می شود آبی ماند اما ... تو بگو...... گل پرپر شده زیباییست؟؟؟!!! رنگ مرگ ِ عشق آبیست؟ می توانی تو بیا؛ این قلم ؛ این کاغذ بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس بنویس از کمر بید شکسته ؛ و یک پنجره ساکت و بسته هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش . . . صحنه ئ پیچش یک پیچک زشت جراتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟ کاغذت می سوزد؟ من دگر خسته شدم . می توانی تو بیا این قلم؛ این کاغذ ؛ اینهمه مورد خوب من دگر خسته ام از این تب و تاب .
+نوشته شده در پنج شنبه 89 دی 30ساعت ساعت 10:9 صبحتوسط خسته ام | نظرات شما ()
About
خسته ام خسته ام.... خسته .... خسته ی خسته ..!! خسته ازاین صبر و انتظار، خسته از تکرار روزها